شور و غوغا افتادن. غریوافتادن. فریاد و هیاهوی بسیار واقع شدن. رجوع به غلغله شود: و حسنین و فرزندان فریاد برآوردند و غلغله در مدینه افتاد. (قصص الانبیاء ص 244). چون بنالد زار و بیشکر و گله افتد اندر هفت گردون غلغله. مولوی (مثنوی). ولوله در عالم بالا فتاد غلغله در گنبد والا فتاد. امیرخسرو (از آنندراج). غلغله در فوج ملائک فتاد چرخ سراسیمه ز رفتن ستاد. میرزاطاهر وحید (درباره معراج، از آنندراج)
شور و غوغا افتادن. غریوافتادن. فریاد و هیاهوی بسیار واقع شدن. رجوع به غُلغُلَه شود: و حسنین و فرزندان فریاد برآوردند و غلغله در مدینه افتاد. (قصص الانبیاء ص 244). چون بنالد زار و بیشکر و گله افتد اندر هفت گردون غلغله. مولوی (مثنوی). ولوله در عالم بالا فتاد غلغله در گنبد والا فتاد. امیرخسرو (از آنندراج). غلغله در فوج ملائک فتاد چرخ سراسیمه ز رفتن ستاد. میرزاطاهر وحید (درباره معراج، از آنندراج)
شور و غوغا افتادن. داد و فریاد و های و هوی برخاستن: گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان. مولوی. وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم. سعدی (خواتیم). دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی. سعدی (طیبات)
شور و غوغا افتادن. داد و فریاد و های و هوی برخاستن: گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان. مولوی. وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم. سعدی (خواتیم). دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی. سعدی (طیبات)
یا غلغله فکندن، شور و غوغا افکندن. فریاد و هایهوی برآوردن. غریو کردن. بانگ و آواز برآوردن. غلغله انداختن: خیمه ازین دائره بیرون فکن غلغله در عالم بی چون فکن. امیرخسرو (از آنندراج). رجوع به غلغله انداختن و غلغل افکندن و غلغل انداختن شود
یا غلغله فکندن، شور و غوغا افکندن. فریاد و هایهوی برآوردن. غریو کردن. بانگ و آواز برآوردن. غلغله انداختن: خیمه ازین دائره بیرون فکن غلغله در عالم بی چون فکن. امیرخسرو (از آنندراج). رجوع به غلغله انداختن و غلغل افکندن و غلغل انداختن شود